21.01.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

 

 

۱۳

 

قانون شناسی گفت: ای پیشوا به ما از قوانین بازگوی!

پاسخ داد:

شما به وضع قوانین خرسند میشوید اما از شکستن آن خرسندتر میگردید چنانکه اطفال در ساحل دریا به زحمت خانه های ریگی میسازند و به خنده آن را ویران میکنند. اما هنگامی که شما خانه های ریگی تان را میسازید دریا بیشتر ریگ می آورد و وقتی آن را ویران میکنید دریا با شما میخندد. آری دریا همیشه با بیگناهان میخندد.

اما در بارۀ آنانی که حیات برای آنها به منزلۀ دریا و قانون های بشری به مثابۀ خانه های ریگی نیست، چه باید گفت؟ آنانیکه حیات در نزدشان یک صخره و قانون سوهانیست که چنانکه خواهند آن صخره را با آن سوهان کنند.

چه میگوئید در بارۀ آن لنگی که رامشگران را به نظر نفرت مینگرد. چه میگوئید در بارۀ آن گاوی که یوغ خود را دوست دارد، گوزن و آهوی جنگل را آواره و گمراه میداند.

چه میگوئید دربارۀ آن مار پیری که نمیتواند پوست خود را بیفگند و همه را برهنه و بیحیا میخواند.

و آنکو در محفل عروسی پیش از وقت می آید، میخورد و میماند تا خسته میشود و آنگاه میرود و میگوید بزمها همه تخلف و بزمیان همگان شکنندۀ قوانین اند؟

 

من دربارۀ اینها چه بگویم جز اینکه بگویم این گروه نیز در پرتو خورشید ایستاده اما به آفتاب پشت کرده اند. تنها سایه های خود را مینگرند. سایۀ شان قانون شان است. آفتاب در نزد ایشان سایه افگنی بیش نیست. پیروی قانون در نزد ایشان دنبال کردن سایه است.

 

اما شما که روبروی آفتاب هستید بر زمین چه صوری دارید؟ شما که با باد سیر میکنید و بدست اوست که عنان را بکدام سو معطف میسازد؟ کدام قانون انسانی جلو شما را خواهد گرفت، اگر شما یوغ تان را در درب محبسی میشکنید که آن محبس زندان هیچ انسانی نیست؟

از چه قانونی خواهید هراسید اگر میرقصید و پای شما به زنجیر آهنین هیچ انسانی نه میخورد. کدام کس شما را به عدالت خواهد کشید که چون لباس تان پاره شود آن را در معبر هیچ انسانی نمیگذارید.

ای مردم اورفیلس شما میتوانید طبلها را خاموش کنید و تارهای ارغنون را بگسلید اما کی میتواند چکاوک را از سرودن باز دارد و به خموشی محکوم سازد؟

"ادامه دارد"

 

*

بخش های پیشین:

- سخن مترجم

۱- فرا رسیدن کشتی

۲- در بارۀ عشق

۳- در بارۀ زناشوهری

۴- در بارۀ فرزندان

۵- توانگری گفت: از عطا باز گوی

۶- آنگه پیرمردی که پاسبان کاروانسرا بود گفت: به ما از خوردونوش باز گوی!

۷- دهقانی گفت: به ما از کار بازگوی!

۸- زنی گفت: از غم و سرور بازگوی!

۹- معماری پیش آمد و گفت: به ما از عمارت بازگوی!

۱۰- بافنده یی گفت: به ما از پوشاک بازگوی!

۱۱- سوداگری گفت: به ما از خریدوفروش بازگوی!

۱۲- قاضی شهر گفت: به ما از جرم و جزا باز گوی!

۱۳- قانون شناسی گفت: ای پیشوا به ما از قوانین بازگوی!