26.01.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

  

۱۸

آموزگاری گفت: به ما از آموزش بازگوی!

پاسخ داد:

هیچکس نمیتواند به شما چیزی را نمودار سازد مگر آنچه در مطلع دانش شما بخواب رفته است. آن معلمی که در سایۀ معبد در میان پیروان خویش قدم میزند ا زدانش خود چیزی نمیدهد از عقیده و محبت خود میدهد.

اگر براستی دانسات نمیگذارد بخانۀ دانش او داخل شوید و شما را به آستانۀ دل و دماغ خودتان رهنمونی میکند.

ستاره شناس با شما از آنچه دربارۀ فضا میداند سخن خواهد گفت اما نمیتواند دانش خود را به شما بدهد.

موسیقی دان آهنگی را که در تمام فضاهاست به شما خواهد سرود لکن نمیتواند گوشی را به شما بدهد که آن آهنگ را قید کند و یا صدایی را به شما ببخشد که آن آهنگ را منعکس بسازد.

کسیکه در علوم طبیعی ورزیده است میتواند به شما از سرزمین وزن و پیمایش بازگوید اما نمیتواند شما را به آنجا رهنمایی کند. زیرا بینش یک شخص بالهای خود را به شخص دیگر به عاریت نمیدهد.

چنانکه هریکی از شما در برابر دانش خدا تنها می ایستید هریکی از شما باید در برابر معرفت خود در برابر خدا و شناسایی دنیا تنها باشد.

"ادامه دارد"

*

بخش های پیشین:

- سخن مترجم

۱- فرا رسیدن کشتی

۲- در بارۀ عشق

۳- در بارۀ زناشوهری

۴- در بارۀ فرزندان

۵- توانگری گفت: از عطا باز گوی

۶- آنگه پیرمردی که پاسبان کاروانسرا بود گفت: به ما از خوردونوش باز گوی!

۷- دهقانی گفت: به ما از کار بازگوی!

۸- زنی گفت: از غم و سرور بازگوی!

۹- معماری پیش آمد و گفت: به ما از عمارت بازگوی!

۱۰- بافنده یی گفت: به ما از پوشاک بازگوی!

۱۱- سوداگری گفت: به ما از خریدوفروش بازگوی!

۱۲- قاضی شهر گفت: به ما از جرم و جزا باز گوی!

۱۳- قانون شناسی گفت: ای پیشوا به ما از قوانین بازگوی!

۱۴- سخنگویی گفت: به ما از آزادی بازگوی!

۱۵- عابد باز سخن سر کرد و گفت: به ما از عقل و جذبات بازگوی!

۱۶- زنی گفت: به ما از درد بگوی.

۱۷- مردی گفت: به ما از معرفت نفس بازگوی!

۱۸- آموزگاری گفت: به ما از آموزش بازگوی!