27.01.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

  

۱۹

جوانی گفت: به ما از دوستی بازگوی!

پاسخ داد:

دوست شما نیاز شماست که برآورده شده است.

کِشت شماست که به محبت در آن تخم می افشانید و با شُکر آن را میدروید. مایدۀ شما و جای آرام شماست. زیرا با گرسنگی خود نزد او می آئید و آرامش خود را در او جستجو میکنید.

هنگامیکه او از دل خود با شما حرف در میان میگذارد، نمیتوانید "آری" گفتن خود را دریغ دارید و اگر بخواهید "نه" بگوئید هیچگونه خوفی ندارید.

هنگامیکه خموش است قلب شما به قلب او گوش میدهد. زیرا در دوستی همه افکار، خیالات، آرزوها و توقعات خموشانه به وجود می آیند و بخش میشوند با مسرتی که نتوان آن را دوباره ستود.

هنگامیکه از او جدا میشوئید اندوهگین نمیگردید، زیرا آنچه شما در وجود او آن را دوست دارید چون از نظر شما دور شود به جلوۀ روشنتر ظهور میکند طوریکه کوه را آنکو در میدان است نسبت به کسیکه بر آن می برآید خوبتر دیده میتواند.

در دوستی جز عمیق ساختن روح چیز دیگر را دنبال نکنید. زیرا محبتی که جز فاش ساختن رمز خود دیگر همه چیزها را روا میشمارد محبت نیست. دامیست گسترده و جز آنچه بیسود است شکاری ندارد.

نهایت نکوئی را برای دوست خویش داشته باشید. اگر از امواج فرونشستۀ شما آگاه باشد از طوفان خویش نیز او را آگاه بسازید.

در ساعتهای شیرین او را جستجو کنید. این کار اوست که نیازمندی شما را رفع کند اما نه آنکه تنهایی شما را پُر سازد.

در شیرینی دوستی خنده و مسرت را راه دهید. زیرا قلب در شبنم کوچک،  بامدادان خود را می یابد و تازه میگردد.

"ادامه دارد"

*

بخش های پیشین:

- سخن مترجم

۱- فرا رسیدن کشتی

۲- در بارۀ عشق

۳- در بارۀ زناشوهری

۴- در بارۀ فرزندان

۵- توانگری گفت: از عطا باز گوی

۶- آنگه پیرمردی که پاسبان کاروانسرا بود گفت: به ما از خوردونوش باز گوی!

۷- دهقانی گفت: به ما از کار بازگوی!

۸- زنی گفت: از غم و سرور بازگوی!

۹- معماری پیش آمد و گفت: به ما از عمارت بازگوی!

۱۰- بافنده یی گفت: به ما از پوشاک بازگوی!

۱۱- سوداگری گفت: به ما از خریدوفروش بازگوی!

۱۲- قاضی شهر گفت: به ما از جرم و جزا باز گوی!

۱۳- قانون شناسی گفت: ای پیشوا به ما از قوانین بازگوی!

۱۴- سخنگویی گفت: به ما از آزادی بازگوی!

۱۵- عابد باز سخن سر کرد و گفت: به ما از عقل و جذبات بازگوی!

۱۶- زنی گفت: به ما از درد بگوی.

۱۷- مردی گفت: به ما از معرفت نفس بازگوی!

۱۸- آموزگاری گفت: به ما از آموزش بازگوی!

۱۹- جوانی گفت: به ما از دوستی بازگوی!