30.01.2016

پیشوا

جبران خلیل جبران

ترجمۀ عبدالرحمان پژواک

 

 

۲۳

عابدی گفت: به ما از نیایش بازگوی!

گفت:

هنگام مصیبت و نیازمندی نیایش میکنید، چه خوب است اگر در کمال سرور و آسایش و نعمت نیز نیایش کنید.

زیرا نیایش جز آن نیست که نفس تان را در فضای اثیری که زنده است وسعت بخشید و بزرگ سازید.

اگر ظلمت تان را در فضا می افگنید و این چیز به شما آرامش می آورد، اگر فضا را به آنچه در شما روشن است پر سازید نیز برای شما مسرت و آسایش خواهد آورد.

اگر هنگامیکه روح تان شما را به نیایش دعوت میکند در حالیکه سرشک میریزید، بارها شما را هرچند گریان باشید تحریک خواهد کرد تا بخندید.

هنگامیکه نیایش میکنید می شتابید تا به آنانیکه در عوالم بالا در همان ساعت نیایش میکنند، بپیوندید و ایشان کسانی اند که جز در سر راه نیایش با ایشان نمیتوانید روبرو شوید.

پس بگذارید که زیارت شما از آن معبد برای هیچ مقصدی جز وجد و پیوستن بیک حلقۀ قدسی نباشد. زیرا اگر درین معبد محض برای "خواستن" داخل شوید هیچ چیزی بدست نخواهید آورد. طوری زیارت کنید که کسی شما را نبیند.

اگر درین معبد به قصد "تواضع" بر زمین بیفتید کسی شما را نخواهد برداشت. حتی اگر برای دیگران نکوئی بخواهید کسی نیاز شما را نخواهد شنید. همین کافیست که بصورت غیرمرئی داخل شوید.

نمیتوانم به شما بیاموزم که به چه الفاظ و کلمات نیایش کنید. خدا آنگاه به الفاظ گوش میدهد که خودش آن الفاظ را در لبهای شما ترنم کند.

نمیتوانم نیایش ابحار و جنگل و کوه ها را به شما بیاموزم اما شما زادۀ آنانید میتوانید نیایش شان را در قلب خود دریابید.

اگر در سکوت شب گوش فرا دهید میشنوید که میگویند: ای خدای ما که نفس پرگشودۀ ما هستی آیا این خواهش تست که در ما جا گرفته و آرزو میکند؟ این آرزوی تست که آرزو میکند.

این قوت تست که شبهای ما را که از آن تو اند به روزهای که آن نیز از آن تست، بدل میکند.  ما از تو چیزی خواسته نمیتوانیم  زیرا تو نیازمندی ما را پیش از آنکه به وجود می آید میدانی به آنچه نیازمندیم توئی چون از خود به ما بیشتر ارزانی کنی همه چیز را به ما ارزانی کرده ای.

 "ادامه دارد"

*

بخش های پیشین:

- سخن مترجم

۱- فرا رسیدن کشتی

۲- در بارۀ عشق

۳- در بارۀ زناشوهری

۴- در بارۀ فرزندان

۵- توانگری گفت: از عطا باز گوی

۶- آنگه پیرمردی که پاسبان کاروانسرا بود گفت: به ما از خوردونوش باز گوی!

۷- دهقانی گفت: به ما از کار بازگوی!

۸- زنی گفت: از غم و سرور بازگوی!

۹- معماری پیش آمد و گفت: به ما از عمارت بازگوی!

۱۰- بافنده یی گفت: به ما از پوشاک بازگوی!

۱۱- سوداگری گفت: به ما از خریدوفروش بازگوی!

۱۲- قاضی شهر گفت: به ما از جرم و جزا باز گوی!

۱۳- قانون شناسی گفت: ای پیشوا به ما از قوانین بازگوی!

۱۴- سخنگویی گفت: به ما از آزادی بازگوی!

۱۵- عابد باز سخن سر کرد و گفت: به ما از عقل و جذبات بازگوی!

۱۶- زنی گفت: به ما از درد بگوی.

۱۷- مردی گفت: به ما از معرفت نفس بازگوی!

۱۸- آموزگاری گفت: به ما از آموزش بازگوی!

۱۹- جوانی گفت: به ما از دوستی بازگوی!

۲۰- ادیبی گفت: از سخن بازگوی!

۲۱-اخترشناسی گفت: از زمان بازگوی!

۲۲- یکی از بزرگان شهر گفت: به ما از نیکی و بدی باز گوی!